ساقی زمزم
این خانواده یوسفان بی بدیلند
هر یک برای خویش خورشیدی جمیلند
جاری ترین رودند در رگهای دنیا
بهتر بگویم صد هزاران رود نیلند
فرقی ندارد سنشان کم یا زیاد است
کم سن و سالش عمر صد نوح و خلیلند
بر هر نخ موی علی های قبیله
صدها فرشته با وضو هر شب دخیلند
بی پرده گویم کمترین هاشان مسیحند
در معرفت استاد درس جبرئیلند
در این میان یک تن شبیه مصطفی بود
او هم علی خانه ی ارباب ما بود
امشب زمین را عرش اعلی کردی اکبر
با مقدمت یکباره غوغا کردی اکبر
لبخند تو در سینه ها قند آب کرده
با خنده لب ها را ز هم وا کردی اکبر
از بس که مثل مصطفی جذاب هستی
در هر دلی خود را عجب جا کردی اکبر
وقتی که چشم خویش را از هم گشودی
اول تو سقا را تماشا کردی اکبر
تو آمدی و پادشاه کربلا را
با مقدمت امروز بابا کردی اکبر
زیباترین نام جهان را بر تو بگذاشت
بعد از تو این دنیا دوباره یک علی داشت
امشب همه بر پای تو سر میگذارند
در باطنت خُلق پیمبر می گذارند
امشب به یمن مقدم پاک تو آقا
در سفره ی عشاق کوثر می گذارند
از بس که تو والا مقامی و بزرگی
بر نام تو پسوند اکبر می گذارند
بر کاسه ی اسپند خورشیدی عمه
اسپند نه ! هر لحظه اختر می گذارند
وقتی در آغوش اباالفضلی، ملائک
بر پایتان از شوق شهپر می گذارند
بعد از تو آقا بر صف زیبا جمالان
بیچاره یوسف را در آخر می گذارند
ای شاهزاده شاه را بی تاب کردی
خورشید را هم از خجالت آب کردی
با دیدنت خون خدا لبخند میزد
هر لحظه بوسه بر رخ فرزند میزد
وقتی که جبرائیل لبهای تو را دید
با شهد لبهای تو زین پس قند می زد
تا ریشه هایت را در عالم دید ارباب
این ریشه ها را با علی پیوند میزد
می خواست تا پیروز میدان باشد عباس
نام تو را در صفحه ی سربند می زد
وقتی که خاک زیر پایت را زمین دید
قید تمام عرش را «سوگند» می زد
خورشید از دامان لیلا سرزد امروز
پیغمبر و حیدر به دنیا آمد امروز
آئینه ی پیغمبر اکرم تو هستی
هر کس نداند، من که می دانم تو هستی
ساقی کوثر حضرت مولاست اما
از روز اول ساقی زمزم تو هستی
هم حیدر کراری و هم مصطفایی
با این وجود عشق همه عالم تو هستی
شمشیر پیغمبر علی، روحش حسین است
در دست او انگشتر خاتم تو هستی
عباس در کرب و بلا نقش علی داشت
در این میان مولای عیسی دم تو هستی
خیمه حسین و دست عباسش ستون است
بالای این خیمه یقین پرچم تو هستی
تو آمدی تا عشق در عالم بریزی
کرببلا را با دمت برهم بریزی
رفتی و زینب بعد تو چشمان تر داشت
دستی به پیشانی و دستی بر کمر داشت
داغ تو سنگین بود که ارباب افتاد
زخم عمیقی از غمت روی جگر داشت
رفتی و گفتی من علی عشق حسینم
این بردن نام علی خیلی خطر داشت
میخواست با مرگ تو مولا هم بمیرد
وابستگی ات را به بابایت خبر داشت
فهمید که نامت علی ابن الحسین است
سنگین ترین تیری که آورده ست برداشت
رفتی و بابای تو خیلی غصه می خورد
عمه نمی آمد، یقین پیش تو می مرد
مهدی نظری
برگرفته از سایت بی پلاک